به گزارش خبرگزاری حوزه، حضرت آیت الله مظاهری، سلسله دروس اخلاقی با موضوع «شرح چهل حدیث اخلاقی» داشته اند که مطالب شنیدنی و خواندنی این استاد اخلاق حوزه در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما خوبان خواهد شد.
- حدیث بیست و سوم: کاربرد رسوخ ایمان، در عقل و قلب انسان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْ لی أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی یَفْقَهُوا قَوْلی»
طبق روایتی که در تحف العقول نقل شده است، وقتی امام حسین«سلاماللهعلیه» با خاندان، اصحاب و یاران خویش از مکه خارج شدند و به سوی کوفه حرکت کردند، در مسیر حرکت، نرسیده به کربلا، خطبهای خواندند.
از قراین معلوم میشود این خطبه که حاوی جملات حسّاسی است، مربوط به زمانی است که خبر وخامت اوضاع کوفه و شهادت حضرتمسلم«علیهالسّلام» و نیز متفرق شدن مردم کوفه را دریافت کردهاند.
ایشان در آن خطبه، ابتدا به پستی و دگرگونی دنیا اشاره میکنند، سپس در تبیین هدف و فلسفۀ حرکت و قیام خود میفرمایند: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُتَنَاهَی عَنْهُ لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً»؛ آیا نمیبینید به حقّ عمل نمیشود و کسی از باطل روی گردان نیست؟ شایسته است که مردم با ایمان در چنین شرایطی به ملاقات پروردگار خود بشتابند.
در واقع، آن حضرت فضیلت شهادتطلبی را به یاران خویش یادآوری میکنند و میفرمایند: «فَإِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً»؛ من مرگ خویش در این اوضاع را جز سعادت نمیبینم و زندگی با ستمگران را ملالانگیز میدانم!
در نهایت، یک جمله و یک سخن نورانی دارند که علاوه بر یاران ایشان، باید سرمشق همۀ انسانها تا روز قیامت قرار گیرد. میفرمایند:
«إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ»[۱]؛ به درستی که مردم بندۀ دنیا هستند و دین برای آنها لقلقۀ زبان است و مادام که برای معیشت آنها مفید باشد، پیرامون آن هستند و وقتی به بلا آزموده شوند، دینداران اندکاند.
در واقع، امام حسین«سلاماللهعلیه» میفرمایند: بیشتر مردم، اکثریت قریب به اتفاق مردم، بندههای دنیا هستند، یعنی هم و غمّ آنها دنیاست. دین، نزد آنها لقلقۀ زبان بیش نیست. به عبارت دیگر، ایمانشان تقلیدی است. تا وقتی مشکل، بلا یا استثنایی پدید نیاید، تا وقتی منافع دنیوی آنان تأمین گردد و شرایط زندگی عادی باشد، متدیّن هستند؛ نماز میخوانند، حج میروند، عزاداری میکنند، از دین دفاع میکنند، به همدیگر کمک میکنند، از نیازمندان دستگیری میکنند و حقالنّاس نزدشان محترم است؛ امّا اگر دچار امتحان شوند، اگر به مصیبتی گرفتار گردند، اگر وضعیّت زندگی قدری بحرانی شود، اگر اوضاع دگرگون گردد، مردود خواهند شد و دیندار حقیقی بین آنها نیست یا بسیار کم است.
خلاصۀ فرمایش امام حسین«سلاماللهعلیه» این است که دین بیشتر افراد جامعه، رسوخی نیست، تقلیدی است؛ یعنی همانطور که اجدادشان مسلمان بودهاند، آنها نیز مسلمان هستند، ولی چنانچه در بوتۀ آزمایش واقع شوند، اثری از دینِ ظاهری و تقلیدیِ آنها باقی نمیماند.
از نظر اسلام عزیز، دین تقلیدی غلط است. قرآن کریم در چندین آیه، افرادی که دین و اعتقادات خویش را بهصورت تقلیدی، از اجدادشان گرفتهاند، مذمت میکند. از جمله میفرماید:
«وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلی ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَی الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ»[۲]
وقتی آنها به پیروی از دستورات الهی و حرکت بهسوی خدا و رسول خدا دعوت میشوند، میگویند: دین پدران و اجداد ما برایمان کافی است. بعد قرآن پاسخ آنها را میدهد و میفرماید: آیا هر چند پدرانشان چیزی نمی دانسته و هدایت نیافته بودند؟
قرآن کریم در آیۀ دیگری میفرماید: آن افراد خود را با اقتدا به دین اجدادشان، هدایت یافته میپندارند. میگویند: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ»[۳]
بنابراین دین باید رسوخی باشد. دین رسوخی، در قرآن کریم به دو معنا بیان شده و آیاتی از کتاب خدا، بر این دو معنا اصرار و پافشاری دارند.
یک معنای دین رسوخی، آن است که اعتقادات انسان، با عقل او پذیرفته شده و رسوخ عقلی پیدا کند. به تعبیر روشنتر، دین انسان، دین استدلالی باشد که به آن «علم الیقین» میگویند. ایمانی که با علم الیقین همراه شود، یعنی استدلالهای منطقی و علمی در عقل رسوخ کند، «ایمان عقلی» است.
هرکسی باید بتواند با مطالعه و تحقیق، اصول دین را بفهمد و برای اثبات آن استدلال کند و دلیل و برهان قاطع ارائه دهد. به چه دلیل خدا هست و با چه استدلالی خدا یکی است؟ چرا احتیاج به پیامبر داریم؟ نقش امام در این زمینه چیست؟ چرا خدا را عادل میدانیم؟ خصوصیّات معاد چیست؟ چه دلیلی برای اثبات معاد جسمانی داریم؟ امامحسین«سلاماللهعلیه» و قیام ایشان به چه دلیل حق است؟ چرا باید هر سال عزاداری کنیم؟ توسّل و شفاعت چیست؟ رجعت به چه معناست؟
بیش از چهل مسألۀ اعتقادی وجود دارد که هر شیعه، باید بر حلّ آن مسائل و پاسخ به شبهات مسلّط باشد. [۴] خصوصاً طلبهها و روحانیّون لازم است تسلّط علمی بر مسائل اعتقادی و دینی داشته باشند و فوراً جواب شبهات را با اقامۀ دلیل و برهان بدهند. هیچ شبههای نیست که پاسخ مستدل نداشته باشد، امّا چون کار علمی در زمینۀ اصول اعتقادی در بین خواص و طلبهها کم شده است، برخی در پاسخ شبهات درمیمانند.
اگر کسی در دین خود به یقین هم برسد، امّا یقین او تقلیدی باشد، پس از رویارویی با شبهه، یقینش از بین میرود و دین او، لقلقۀ زبان میشود. چنانکه اگر یقین، تحقیقی باشد، کم کم انسان را به جایگاهی میرساند که حق و حقیقت برایش روشن و آشکار میگردد. قرآن کریم میفرماید:
«سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[۵]
با مطالعه و تحقیق و با تکیه بر استدلالهای منطقی، انسان به علمالیقین و بعد از رسوخ ایمان، به عین الیقین و پس از آن، به حقالیقین میرسد.
کسی نباید تصوّر کند رسیدن به اینگونه مقامها غیر ممکن است، بلکه حتماً ممکن است، البته در وهلۀ اوّل نیاز به جدیّت در تحصیل علمی و عقلی اعتقادات دارد. برخی افرادی که تحصیلات حوزوی یا دانشگاهی ندارند، توانستهاند با صرف وقت و با مطالعه و پرسش از اهل علم، بر اصول اعتقادی مسلّط شوند و شبهات را بیپاسخ نگذارند؛ پس به طریق اولی افراد تحصیل کرده و کسانی که در حوزه یا دانشگاه به منابع اصیل علمی دسترسی دارند، میتوانند در این زمینه موفق و سرآمد دیگران باشند.
اگر همۀ افراد همان قدر که به تلویزیون و برنامههای آن اهمیّت میدهند، بهگونهای که با ندیدن یک قسمت از یک سریال ناراحت میشوند، به همان اندازه در مطالعۀ اصول دین و مسائل مذهب، اهتمام داشته باشند، در این زمینه استاد خواهند شد.
تلاش برای رسیدن به ایمان عقلی و رسوخ دین و استدلالهای اعتقادی در عقل، واجب است. تحصیل علم راجع به اصول دین، راجع به فروع دین و راجع به اخلاق، از اوجب واجبات است. اصلاً اگر از شما بپرسند دین چیست؟ باید بگویید: دین یعنی اعتقادات راجع به اصول، یعنی احکام راجع به رسالۀ مرجع تقلید، یعنی اخلاق راجع به روش زندگی و نحوۀ رفتار با مردم.
پیامبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» میفرمایند: «انَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آیَةٌ مُحْکَمَةٌ او فَریضَةٌ عادِلَةٌ او سُنَّةٌ قائِمَةٌ وَ ما خَلاهُنَّ فَضْلٌ».[۶]؛ علم دین، اعتقادات، احکام و اخلاق است و سایر علوم، فضل هستند.
قسم دوم و قسم مهمتر، آن است که دین در دل انسان رسوخ کند. یعنی آنچه در عقل او رسوخ کرده، با دلش باور کند. به این مرتبه، عینالیقین و در درجات والاتر، حقّالیقین میگویند.
در سورۀ تکاثر، هر سه مرتبه ذکر شده است. هم علمالیقین است، هم عینالیقین است و هم حقالیقین. میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ، حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ، کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ، کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ، ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ.
عینالیقین و حقّالیقین، مربوط به دل است. ایمانی که با عین الیقین یا حقّ الیقین در دل انسان رسوخ کند، «ایمان قلبی» است. ایمان عقلی، لازم است و باید باشد، امّا کاربرد ندارد؛ آنچه کاربرد دارد، ایمان قلبی است.
رسوخ ایمان در دل و جان آدمی، او را به باور حقیقی میرساند. این باور مراتبی هم دارد؛ اگر شهودی باشد، به آن حقالیقین میگویند. گاهی شهودی نیست، امّا دل باور کرده است و به آن عینالیقین میگویند.
باور از کجا پیدا میشود؟ این دیگر استدلالی نیست. آغاز آن تا رسیدن به علم الیقین استدلالی است، امّا باور قلبی، با استدلال نمیشود. به قول مثنوی:
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بیتمکین بود
استدلال در این مرحله کاربرد ندارد، امّا حقالیقین و عینالیقین کاربرد دارد. کاربرد آن به اندازهای است که اگر شیطان دنیا را به او بدهد و بگوید یک گناه بکن، نمیکند. باور او باعث شده است کنترل شدیدی بر اعمالش داشته باشد. این باور از کجا پیدا میشود؟ قرآن میگوید از عبادت:
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقینُ»[۷]
نماز شب میخواهد، نماز اول وقت با جماعت میخواهد، خدمت خالصانه به خلق خدا میخواهد و بالأخره اهمیّت به همۀ واجبات و تلاش در بهجا آوردن مستحبات و اجتناب جدی از گناه، بهخصوص حقّالنّاس میخواهد. اگر هم از دستش در رفت و گناهی مرتکب شد، تضرّع و زاری و توبۀ واقعی همراه با تلاطم درونی میخواهد. این حالت به مرور زمان به انسان باور میدهد. در اثر این باور، دیگر «عَبِیدُ الدُّنْیَا» نیست، دینش «لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ» نیست.
اگر باور نباشد، همان است که امام حسین«سلاماللهعلیه» میفرمایند: مردم بندۀ دنیا هستند، یعنی ایمان عموم مردم لقلقۀ زبان است، تقلیدی است، دین خود را از اجدادشان گرفتهاند؛ در حالی که مسلماً از اوجب واجبات این است که دین انسان، هم استدلالی باشد، هم رسوخی و قلبی باشد، هم عاطفی باشد.
به عبارت دیگر، هم بتواند استدلال کند، هم باور کرده باشد؛ ولی متأسفانه در بین مردم چنین ایمانی خیلی کم است، حتی در بین طلبهها نیز کم است.
فقدان ایمان قلبی و ایمانی که در دل انسان رسوخ کرده باشد، نقص بزرگی است، گناه آن هم گناه کمی نیست. در امتحانها انسان را مردود میکند، ولو اینکه امتحانش گناه باشد، رفوزه میشود. در امتحان غیبت، مردود میشود. غیبت، گناه کوچکی نیست، مرده خوری است، اگر کسی ایمان رسوخی داشته باشد، بوی بدش را استشمام میکند، آتشش را میبیند، ولی بسیاری از مردم راحت غیبت میکنند، این به خاطر آن است که دین آنها در عقل و قلبشان رسوخ نکرده و لقلقۀ زبان است.
چرا برخی افراد برای رسیدن به یک ریاست و شهرت، همه چیز را زیر پا میگذارند؟ چرا بعضی برای کسب ثروت حاضرند همۀ مردم را بدبخت و ورشکسته کنند؟ چرا افرادی برای چشم چرانی و نگاههای شهوت آمیز، آبروی خود را میبازند؟ برای اینکه ایمان آنها، دین آنها، ظاهری است و با کوچکترین وسوسهای از بین میرود. با کمترین پیشنهادی راجع به پول یا شهرت، دین و تشیّع و غیرت و عفّت، از دست میرود.
یکی از علمای بزرگ حدود هشتاد سال قبل گفته بود: هر کسی تا مبلغی پول که به او بدهند، عادل است و اگر بیش از آن مبلغ به او پیشنهاد شود، دینش را میفروشد. مثلاً در زمان حاضر، بعضی افراد تا صد میلیون تومان عادلند و دین خویش را حفظ میکنند، امّا اگر به آنها پیشنهاد دریافت دویست میلیون تومان بدهند، معلوم نیست بتوانند بر حفظ ایمان خود محکم باشند و استقامت کنند.
این مثال باید برای همه، بهخصوص برای طلاب و روحانیون، موجب تنبّه و بیداری باشد که ناگهان برای کسب ریاست یا بهدست آوردن ثروت نامشروع، به دیانت خود ضربه نزنند.
ایمان ضعیف مردم کوفه و دین فروشی آنها باید برای همه عبرت شود. نامههای آنان مبنی بر دعوت از امام حسین«سلاماللهعلیه» یک بار شتر بود. بعضی نامۀ شخصی از رؤسای قبایل و افراد مشهور بود، بعضی هم طوماری از یک طائفه بود. در آن نامهها نوشته بودند: آقا بیایید، ما مهیّای صد در صد هستیم که شما را یاری کنیم.
امام حسین«سلاماللهعلیه» حضرت مسلم را فرستادند که اوضاع کوفه را بررسی کند. حضرت مسلم به کوفه رفت و مشاهده کرد چند هزار نفر، به اندازۀ یک لشکر، آمادۀ پذیرایی و فرمانبرداری از امام«سلاماللهعلیه» هستند. آنها اطراف دارالاماره را گرفتند. تعدادشان به اندازهای بود که اگر هرکدام، یک خشت از دارالاماره برده بودند، قضیه تمام میشد. اما ناگهان در اثر احساسات، در اثر ترس و برای ریاست طلبی و دنیاگرایی، همه متفرق شدند. وضعیّت به گونهای دگرگون شد که حضرت مسلم بعد از نماز، رویش را برگرداند و دید از جمعیّتی که به امامت او نماز میخواندند، هیچ کس باقی نمانده است. حتی کسی که مرید او بود و همیشه همراهش بود، دهنۀ اسب را به حلقۀ درب مسجد بسته بود و رفته بود.
چرا چنین میشود؟ چرا با یک دگرگونی، همه چیز عوض میشود؟ اگر دین انسان در قلبش رسوخ نکرده باشد، چنین میشود.
به قول امام حسین«سلاماللهعلیه» تا وقتی امتحان جلو نیامده، همه متدیّن هستند، امّا هنگام آزمایش و در سختی: «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ»، دیندار حقیقی بسیار کم است.
در قضیۀ حضرت مسلم «قَلَّ الدَّیَّانُونَ» هم نشد، همه رفتند. فقط یک پیرزن حضرت مسلم را به خانه راه داد که او هم نتوانست کاری بکند و حضرت مسلم را در خانۀ او دستگیر کردند و بعد به شهادت رساندند.
چرا چنین میشود؟ بعد از شهادت حضرت مسلم، خود امام حسین«سلاماللهعلیه» آمدند. آمدن ایشان که یک امر عادی و معمولی نبود، امام«سلاماللهعلیه» جاذبه دارد، جاذبۀ ایشان خیلی بالاست، از هر کهربائی، از هر آهنربایی بیشتر جاذبه دارد، ولی هرچه آن حضرت تلاش کردند آن مردم را جذب کنند، نشد. حتی در آخر کار احساسات آنان را تحریک کردند، روضه خواندند، سپس تصرّف ولایی کردند، در اثر آن همه ساکت شدند، زنگها از کار افتاد، امید آن میرفت که کوفیان به خود بیایند و بیدار شوند، امّا وقتی تصرف ولایی را برداشتند، دیدند نخیر، همان است که بود. برای مرتبۀ دوّم تصرف ولایی کردند، نصیحت کردند. گفتند: ای مردم! اشتباه میکنید. ای مردم! طولی نمیکشد که میفهمید چه غلطی کردهاید و چه اشتباه بزرگی مرتکب شدهاید! باز هم پس از برداشتن تصرف ولایی، همان جسارتها ادامه داشت و آنها از جاذبۀ امام حسین«سلاماللهعلیه» هیچ تأثیری نگرفتند.
چرا اینجور شد؟ چند روز قبلش، امام حسین«سلاماللهعلیه» علت آن را به اصحاب خود گفته بودند: «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ». در روز عاشورا نیز خطاب به خود لشکریان دشمن، همان علت را با بیان دیگری گوشزد کردند. فرمودند: «مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ»[۸]، شکمهای شما از حرام پر شده است و جاذبۀ من در شما اثر ندارد.
قرآن کریم دربارۀ کسانی که به واسطۀ اعمال و عقاید خود جهنّمی میشوند، فرموده: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»[۹]؛ یعنی شیطان بر آنها مسلّط شده و خدا را فراموش کردهاند. کسانی که در کربلا فاجعه آفریدند نیز میدانستند امام حسین«سلاماللهعلیه» کیست، ایشان را میشناختند، امّا شیطان بر آنها غلبه کرد و همه چیز را فراموش کردند. موعظۀ امام«سلاماللهعلیه» نیز فایده نداشت. همۀ این مصائب از آنجا ناشی میشود که دین رسوخی نیست، باور به اعتقادات نیست، و الا اگر آن باور باشد، دیگر یک ریاست یا ثروت مختصر که راستی هرچه باشد مختصر است، نمیتواند کاری از پیش ببرد، نیروی کنترل کننده مانع نفوذ شیطان و مانع فروش دین میشود. چنین کسی میتواند به تدریج، تالی تلو معصومین«سلاماللهعلیهم» شود.
استاد بزرگوار ما حضرت امام خمینی«قدّسسرّه» مدعی بودند که مرتبۀ عالی باور، عصمت است. میگفتند: باور کردن، غیر اعتقاد علمی است.
عصمتی که در انبیاء هست، دنبال باور است. وقتی باور آمد، ممکن نیست تخلّف کند. مثال هم میزدند که شما اگر باور کردید که یک نفر شمشیرش را کشیده و اگر کلمهای بر خلاف او بگویید، گردن شما را میزند، نسبت به این امر معصوم میشوید، یعنی دیگر امکان ندارد خلاف او از شما صادر شود. آن کسی که باور کرده است که غیبت، «إِدَامُ کِلَابِ النَّارِ»[۱۰]؛ خورش سگهای جهنّم است و کسی که غیبت کرده، سگهای جهنّم او را میبلعند، غیبت نمیکند. بین ادراک عقلی و باور نفسانی و قلبی خیلی فاصله هست. بسیاری وقتها انسان عقلاً یک چیزی را ادراک میکند، ولی چون باورش نیامده، تبعیّت نمیکند؛ آن وقتی که باورش بیاید، تبعیّت میکند.
بر اساس همین ایمان قلبی و همین باور است که اگر به امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» دنیا را بدهند و بگویند یک گناه بکن، نمیکند. چرا؟ چون باور دارد. باور به چه؟ باور به اینکه همهجا محضر خداست، ما در محضر خداییم و ادب حضور باید مراعات شود. از این رو میفرماید: «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ»[۱۱]؛ به خدا قسم اگر جهان هستی را به من بدهند و بگویند: به یک مورچه ظلم کن و پوست جو را بیجا از دهان آن بگیر، نمیکنم.
این ایمان، ایمان رسوخی است. همان است که حضرت امام«قدّسسرّه» فرمودند: مرتبۀ والای آن عصمت است.
فقدان ایمان قلبی یا ایمان رسوخی، همیشه در تاریخ، انسانها را به مذلّت و بدبختی کشانده است، فقط مربوط به قضایای کربلا و مردم کوفه نیست. حضرت موسی«سلاماللهعلیه» خیلی برای نجات و هدایت بنیاسرائیل زحمت کشید. آنها را از ذلت رهانید. برای آنان معجزهها داشت. مثلاً عصا را میانداخت اژدها میشد. آنها با اینکه این معجزهها را دیده بودند، وقتی حضرت موسی«سلاماللهعلیه» رفت که تورات برایشان بیاورد، گوساله پرست شدند. چرا؟ زیرا «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»، دین و ایمان آنها رسوخی نبود. اگر در تاریخ سیر کنیم، در همۀ دورانها به همین حقیقت برمیخوریم، که اگر ایمان قلبی نباشد، دین مردم لقلقۀ زبان بیش نیست و زود دینشان را به دنیا میفروشند. قرآن کریم با عباراتی شبیه «فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ»[۱۲]، سیزده مرتبه به خواندن و سیر در تاریخ امر میکند. [۱۳]
در این آیات میفرماید: تاریخ بخوانید، البته با لم تاریخ، با بررسی علت وقوع رخدادهای تاریخی و با تحلیل سیاسی، تاریخ بخوانید و ببینید که چه خبرهاست. از تاریخ پند بگیرید.
نمونۀ آن، خواندن روایت امام حسین«سلاماللهعلیه» و بررسی درد دل آن حضرت است که میفرمایند: اگر ایمان رسوخی، ایمان قلبی و اگر باور باشد، رستگاریم؛ و گرنه رستگاری ممکن نیست و در امتحان مردود میشویم. همه باید با سیر در تاریخ، از این سخن نورانی امام حسین«سلاماللهعلیه» پند بگیرند و ایمان را در دل خویش رسوخ دهند.
این را هم بدانید که نمیشود امتحان برای کسی نباشد. قرآن کریم راجع به آزمایش و امتحان میفرماید: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ»[۱۴]؛ آیا میپندارید که آزمایش نمیشوید؟ سپس میفرماید: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ »[۱۵]؛ حتماً و یقیناً امتحان خواهید شد، چنانکه امّتهای قبلی امتحان شدند.
پس همه امتحان میشوند، ولی امتحان هر کسی، بهگونهای است، رنگی متفاوت از دیگران دارد. اگر دین کسی صرفاً زبانی و ظاهری باشد، رفوزه و مردود خواهد شد. اگر دین و ایمان، استدلالی باشد، خوب است، کنترل میکند، امّا کاربردش کم است یا کاربرد ندارد، امّا چنانچه ایمان انسان، قلبی باشد، ایمان او برایش نیروی کنترل کننده میشود و او را از گناه و دین فروشی حفظ مینماید.
پی نوشت ها:
[۱]. تحف العقول، ص ۲۴۵.
[۲]. مائده، ۱۰۴: «و چون به آنان گفته شود: «به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر [ش] بیایید»، میگویند: «آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم ما را بس است. » آیا هر چند پدرانشان چیزی نمیدانسته و هدایت نیافته بودند؟ »
[۳]. زخرف، ۲۲: «ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و ما [هم با] پیگیری از آنان، راه یافتگانیم. »
[۴]. ر. ک: رسالۀ توضیح المسائل، بخش سوّم، اصول اعتقادی.
[۵]. فصلت، ۵۳: «به زودی نشانههای خود را در افقها [ی گوناگون] و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او خود حقّ است. »
[۶]. بحار الانوار، ج۱، ص۲۱۱.
[۷]. حجر، ۹۹: «و پروردگارت را پرستش کن تا اینکه مرگ تو فرا رسد. »
[۸]. بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۸.
[۹]. المجادله، ۱۹: «شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است. »
[۱۰] . الأمالی(للصدوق)، ص:۲۰۹.
[۱۱]. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴.
[۱۲]. آلعمران، ۱۳۷: «پس، در زمین بگردید. »
[۱۳]. آلعمران، ۱۳۷؛ الأنعام، ۱۱؛ یوسف، ۱۰۹؛ النحل، ۳۶؛ الحج، ۴۶؛ النمل، ۶۹؛ العنکبوت، ۲۰؛ الروم، ۹؛ الروم، ۴۲؛ فاطر، ۴۴؛ غافر، ۲۱؛ غافر، ۸۲؛ محمد، ۱۰.
[۱۴]. عنکبوت، ۲: «آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها میشوند و مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟ »
[۱۵]. عنکبوت، ۳: «و به یقین، کسانی را که پیش از اینان بودند آزمودیم»